کد قالب کانون داستان پادشاه جوان و عارف پیر ...

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 277
بازدید دیروز : 76
بازدید هفته : 353
بازدید ماه : 2303
بازدید کل : 26927
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 7 شهريور 1403

داستان شاهزاده و سه عروسک عارف پیر

داستان پادشاه جوان و عارف پیر     ...

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشابود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.

عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 7 شهريور 1403

زندگی و سیره حضرت علی(ع) از ولادت تا شهادت

علم بهتراست یاثروت؟     ...

جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید

-یا علی(ع)! سؤالی دارم  . علم بهتر است یا ثروت؟

-امام علی(ع) در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد .

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد.

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 7 شهريور 1403

تصاویری کمتر دیده شده از پوریای ولی/ نمایی دیدنی از مزار بسیار ساده و بی‌آلایش وی در آذربایجان غربی

قصه پهلوانی پوریای ولی     ...

هنگام سحر و اذان، در تاریک و روشن بامداد، مردی تنومند و بلند قامت از خانه ای بیرون آمد و قدم در کوچه ای تنگ نهاد. از میان دیوارهای کوتاه و بلند شهر گذشت و به مسجد آن شهر نزدیک شد . صدای اذان صبح از گلدسته ها به گوش می رسید. پهلوان وضو ساخت و با خدای خود، به راز و نیاز پرداخت. هنوز چیزی نگذشته بود که از پشت یكی از ستونهای مسجد، صدای گریه پیرزنی را شنید كه به درگاه خدا چنین التماس می كند: خداوندا ! رو به درگاه تو آورده ام، نیازمندم و از تو حاجت می طلبم، نا امیدم مکن.

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 آبان 1402

جملات و سخنان تأمل برانگیز و بحث برانگیز

حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!
 

***

ما در هیچ سرزمینی زندگی نمی‌کنیم،

ما حتی روی کرهء زمین هم زندگی نمی‌کنیم.

منزل حقیقی ما، قلب کسانی ست که دوستشان داریم.

***

غرور هدیه شیطان است

و
دوست داشتن هدیه خداوند!
 
جالب این است:
 
که هدیه شیطان را به رخ هم می کشیم
و
هدیه خداوند را از هم پنهان می کنیم!
موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 18 آبان 1402

حسین پرتوی زاده

یک لحظه تأمل ... شما چه نظری دارید؟

 لحظه اي تامل...

  معاون مدرسه با دو دانش آموز وارد دفترشد، با چهره ای نسبتاً برافروخته؛
دانش آموزان هر دو با التماس در خواست می کردند و قسم می دادند فقط یک دقیقه به حرفشان گوش کند و معاون لحظه به لحظه برافروخته تر می شد و تن صدایش بالاتر می رفت و به التماس های مکرر دانش آموزان اعتنایی نداشت.
بالاخره یکی از دانش آموزان شماره تلفن خانه شان را به معاون داد و معاون درحالی که بی انضباطی دانش آموز را به مادرش خبر می داد، از وی خواست تا نیم ساعت دیگر در مدرسه حضور یابد.

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل